۱۳۹۱ فروردین ۱۷, پنجشنبه

عشق

وقتی عاشق شدم تصور میکردم هرگز نخواهم توانست کسی را به اندازه احمد دوست داشته باشم، او همه زندگی ام شد و تمام روح و روانم را تسخیر کرد اما اهورا که آمد گویی روحم دو تیکه شد، عشقی ناب از نوعی دیگر را شناختم عشقی که باید مادر بشوید تا بتوانید درکش کنید. با اینکه دوستانم نهیب میزدند اهورا تنهاست و نیاز به خواهر یا برادری دارد اما تصمیم داشتم هرگز دوباره بچه دار نشوم می ترسیدم و گمان می کردم هرگز نخواهم توانست بچه ای دیگر را به اندازه اهورا دوست داشته باشم. تمام 6 سال گذشته گمان می بردم کودک دیگری را بیاورم ظلم به آن کودک خواهم کرد چون بین او و اهورایم تفاوت بسیار خواهم گذاشت و ... 
اما پرنسس کوچکم که امد باز روحم تیکه ای دیگر شد، باز عشقی دیگر روح و روانم را تسخیر کرد و سهم خود را از روح و زندگی ام از آن خود کرد. سهمی برابر با اهورا و عشقی به زیبایی عشق اهورا.
زندگی هر انسانی ، تیکه هایی از روح و روان اوست که در جایی و برای کسی و کسانی جا گذاشته و زندگی من سرشار از عشق یه سه انسانی است که هر کدام تیکه ای از روحم را تصاحب کرده اند و من راضی از این بخشش عاشقانه روح و روانم، فکر میکنم تمام سهمم از آن، سه عشق زیبا و ناب است ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر