کم نبودند کسانی که از وبلاگستان به زندان رفتند؛ وبلاگستانی که چارچوب
ادبیات رسمی در رسانهها را تغییر داد و یادمان داد خارج از کلیشههای
رایج، میتوان «خود» بود و آن «خود سانسور شده» را از حاشیه به متن آورد.
شاید همین نمایش عریان «خود ِ سانسور شده» بود که پای وبلاگ نویسان را به
زندان باز کرد و از آنان قربانیهایی گرفت به قامت امیدرضا میرصیافی،
وبلاگ نویسی که در زندان اوین جان باخت.
دهها وبلاگ نویس گمنام، زندان رفتند و نام آورشان این روزها حسین
رونقی ملکی است.
وبلاگ نویسانی که جایی در رسانههای رسمی نداشتند، فارغ از چارچوب
رسانههای رسمی، خود رسانهای شدند در قامت “وبلاگ” که نه ممیزی میشناخت و
نه سانسور حکومتی و غیرحکومتی. نوشتند و ادبیات رایج را شکستند و زمانی
نامشان در رسانهها منتشر شد که یا تاوان “رسانه” شدنشان را با از دست دادن
زندگی پرداختند یا در سلولهای بازجویی.
اما وبلاگ را چه به اتاقهای بازجویی و زندان؟ شاید بتوان
پاسخاش را در تاثیری یافت که وبلاگ نویسی بر زندگی ایرانیان گذاشت. نه
تنها ادبیات رسمی و واحدی که حکومت سالیان سال تلاش کرده بود تنها ادبیات
رایج در گفتمان کشور باشد با وبلاگ نویسی در هم شکست بلکه هرآنچه جایی در
رسانههای رسمی نمی یافت، سر از دنیای وبلاگستان در آورد؛ نقدهای صریح به
سیاستهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حکومت در قالب نوشتههایی بسیار ساده و
همه فهم، یادآوری حقوق انسانی و قانونی شهروندان و دفاع از این حقوق در
قالب حقوق بشر و … .
همین که حکومت کنترلی بر وبلاگها و نویسندگانش نداشت و بدون ممیزی و
کنترل نهادهای حکومتی مطالب نوشته و منتشر میشدند، هراسی را در دل
دولتمردان انداخت که نویسندگان ِ بدون ادعا و اغلب جوان وبلاگها را از
وبلاگستان روانه زندان کرد.
اما من در واقع از زندان به وبلاگستان پا نهادم. ازآشنایی من با وبلاگ
تا آشناییام با وبلاگنویسی دو سال فاصله بود و گویی گذار از زندان
میبایست که به من بیاموزد، اگر از سال۱۳۸۱ نوشتهها و مصاحبههای منتشر
شدهام در رسانهها را در وبلاگم میگذارم، تنها نقش انبارداری را بازی
میکنم که تب وبلاگ نویسی مرا به این وادی کشانده.
سال ۱۳۸۳ که به عنوان یکی از متهمان پرونده معروف “وبلاگنویسان و
سایتهای اینترنتی” بازداشت شدم، خبرنگار سایت “امروز” بودم که آن روزها
با توقیف روزنامه بنیان در ساختمان این روزنامه به روز میشد و از جمله
اولین سایتهای خبری فارسیزبان در داخل کشور بود.
هرچند که این پرونده به وبلاگنویسان معروف شد اما تنها ۲ نفر از۲۱ نفری
که در رابطه با این پرونده بازداشت شده بودند وبلاگنویس بودند. و من اگر
بگویم وبلاگ را در پرسههایی که در اینترنت میزدم شناختم، وبلاگ نویسی
را اما در چهاردیواری زندان آموختم. پس از آزادی از زندان وبلاگم بستری
شد برای آموختن «خود بودن» و «زن بودن» یک روزنامه نگار که دیگر اجازهی
کار نداشت.
گاهی به شدت حیرت میکردم از “زنانه”هایی که در درونم بود و در
وبلاگستان و از قلم وبلاگنویسان زن بیپرده و عریان میخواندم؛ وبلاگستانی که از “زن” به جای نقش همیشه “مادر” بودن، “زنی” را به نمایش گذاشت
که همیشه سانسور و سرکوب شده بود با تمام زنانگیهایش. و این به نظر من
بزرگترین خدمتی بود که وبلاگستان به عرصه اجتماعی ایران کرد. این که “زن”
را می توان “زن” دید و آبرویی بر باد نرود و حرمتی دریده نشود.
و این حیرت اما به مرور به شکستن حصار
سانسور و تلاش برای «خود بودن و زن بودن» تبدیل شد. وقتی کودکی در بطن من
شکل گرفت، نوشتههای سیاسیام جای خود را به کروموزوم جسوری داد که راه
زندگی را در پیش گرفته و به جنینی در بطن من تبدیل شده بود.
هرچند واکنشهای تندی را شاهد بودم اما خوشحال از اینکه یاد گرفتهام از
آنچه واقعیت دارد سخن بگویم و بنویسم نه از آنچه در ادبیاتی رسمی، رنگ
واقعیت میپوشد. این یادگیری را مدیون وبلاگستان هستم و باز یادگرفتم
هرآنچه در رسانهها و روزنامهها سانسور میشود و جایی برای عرضه نمییابد
در وبلاگستان میتوان فریادش زد.
در روزهای داغ تبلیغات انتخابات ۸۸، پس از آنکه از شباهت عجیب رفتار
احمدی نژاد در مناظره با میرحسین موسوی، با بازجویم در بازداشتگاهی مخفی
نوشتم، وبلاگم هک شد و تهدیدها یکی پس از دیگری.
از آن زمان، خانه بعدیام باردیگر تبدیل شده به انباری نوشتههایم که
روزی در رسانههای رسمی منتشر شدهاند. شاید به این دلیل که فیسبوک و
توییتر جای وبلاگم را گرفتند و یا من آنقدر غرق خبررسانی در رسانهها
شدم که دیگر فرصتی برای آن نیافتم.
دلیلش هر چه بود اما همین سه سال برای من کافی بود تا بدانم با تمام افت و
خیزها و دوران طلایی شبکههای اجتماعی، وبلاگ همچنان اهمیت فوق
العادهای در فضای مجازی دارد.
و به جرات میگویم روز وبلاگستان فارسی، تنها یک روز نیست، آینه یک دهه
تلاش و هزینه کسانی است که پنجرهای نو را به سوی جامعه ایران باز کردند
و این روزها هرچند با آمدن فیس بوک و توییتر استقبال از وبلاگ کم شده
است، اما وبلاگستان همچنان نقش مهم خود را ایفا میکند.
کسانی چون “سردبیرخودم”، “خورشیدخانم”، “بیلی و من”،
“جمهور”، “بابک خرمدین”، “الپر”،” آشپزباشی”، “شبنم فکر”، “امشاسپندان”،
“خوابگرد”، “پیام ایرانیان”، “سبیل طلا”، “میرزا پیکوسفکی”، “آرش
کمانگیر”،” وب نوشت” ، “لیلای لیلی”، “ملکوت”،” ف میم سخن”، “عبدالقادر
بلوچ”، “مجید زهری”، “فانوس”،” سرزمین آفتاب”، “سرزمین رویایی”، “حسن آقا”
، “زیتون”، “زن نوشت”، “حاجی واشنگتن” ، “بلوط”، “لیلا موری”، “دختر
همسایه” ، “یک اهری”، “آلوچه خانم” و دهها وبلاگ نویس دیگر که به دیگران
آموختند خارج از چارچوب رسمی که حکومت میخواهد میتوان نوشت، ساده بود و
ساده نوشت، در نوشتهها زندگی کرد و تاثیر گذاشت.
پی نوشت: قرار بود برای حلقه گفتگو از وبلاگ فارسی بنویسیم در سالروزش. این نوشته را برای دویچه وله نوشته پیشتر و با کمی اصلاح همین را اینجا منتشر میکنم.
نوشته مهدی جامی را خیلی دوست داشتم در سیبستان:
وبلاگ بمثابه کلیسای مکتوب
آرش کمانگیر:
چیزهایی که وبلاگ نیست
آرش بهمنی:
وبلاگستان پروسه ناتمام
آرمان امیری:
از دو خطری که وبلاگنویسی را تهدید می کند فرصت بسازید
محمدحسن شهسواری:
وبلاگ و رسانه های گروههای اکثریت و اقلیت
سام الدین ضیایی:
وبلاگ به مثابه یک ابزار
رضا شکرالهی:
پیرمرد یازده ساله ی سرزنده ما
داریوش محمدپور:
ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی ...
پارسا صائبی:
بلاگ هایی برای ماندن